شبی در کنج میخانه گرفتم تیغ
بردستم , بگفتم خالقا یارب تو
فکر کردی که من مستم , کجایی
تو ؟ چه هستی تو ؟؟ چه میخواهی 
تو از قلبم ؟ تو از مستی چه میدانی ؟
تو از قلبم چه میجویی؟ تو فرعون را
خدا کردی , تو شیرین را زفرهاد جدا
کردی !!!!!!!!!!! خدایا به خدایت چرا به
قلب پاره پاره ام نظر نیندازی ؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
زهره 
ساعت9:52---10 بهمن 1391
|